هیوا جانهیوا جان، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

هـیـــوا , فرشته ی آسمونی ِ ما

منو هیوا جون

سلام به عزیز دل مامان  خوشگل خانومم اگه بدونی چقده حرف تو دلمه مامانی تا برات بگم، اما وقتی میام برات بنویسم نمیدونم چطور بگم و همشون یادم میره 16 روزه که پیش مایی   و چقد برامون لذت بخشه بودنت... عاشق وقتی ام که نگام میکنی، تا آسمونا میرم از ذوق حضورت هیوای من   چند تا عکس از فیگورای هیوا جونم      اینم مدل خوابیدن دخملی       ...
29 خرداد 1392

عشقم 10 روزه شده

سلام به روی ماه هیوا جون مامان و بابا  که امروز 10 روزه شده عکس امروز خانوم خانوما که بعد حموم و شیر خوردنش راحت لالا کرده ( چون دخملم از فلش دوربین میترسه عکسش یه مقداری تیره ست )     عزیز دلم این چند روزه خوشت اومده از دنیای آدم بزرگا؟ مامان فدات بشه اصلا باورم نمیشه اومدی بغلم ، هنوز توی بهتم دو سه روز اول خیلی سخت بود تا با شرایط همدیگه کنار بیایم مامان جون اما حالا دیگه خداروشکر همه چی خوبه ، فقط یه مقدار نگران زردیت هستم ، آقای دکترت گفتن که طبیعیه تا این مقدار زردی ،البته  اونم خدارو شکر الان بهتره راستی بند نافت هم روز هفتم افتاد اینم عکسش بازم میام برات مینوسم عزیز مامان ...
23 خرداد 1392

عسل مامان و بابا خوش اومدی به زندگیمون

هیوا جونم وقتی داشتم برات پست قبلی رو میزاشتم فکر میکردم یه هفته مونده تا بیای پیشمون، اما عشقم طاقت نداشت و 24 ساعت بعدش اومد بغلمون خدارو هزاران بار شکر که دخترمون رو صحیح و سالم بهم رسوند   اولین عکسی که بابا جون وقتی از دخملی از اتاق عمل اومد بیرون ازش انداخت     اومدن عسلی خیلی اتفاقی شد، برای چکاپ هفتگی که رفتیم مطب خانوم دکتر گفتن ضربان قلب دخمل نامنظمه و همین الان باید خودتونو برسونین بیمارستان ما هم کلی نگران شدیم و با کلی استرس برگشتیم خونه ساک هیوا جون رو برداشتیم و رفتیم سمت بیمارستان، فقط هم به مامان جون و باباجون خبر دادیم که خودشونو برسونن دیگه بعدش اینقد همه چی سریع اتفاق افتاد که متوجه ن...
17 خرداد 1392

شمارش معکوس

سلام به روی ماه دختر خوشگلم عزیز دلم شمارش معکوس برای دیدنت شروع شده ها ،  ازونجایی که آخرشم سر حرف و موقعیت خودت باقی موندی مجبوریم که سزارین بشیم و خانوم دکتر برای یه هفته دیگه بهمون وقت زایمان دادن، البته اگه موردی پیش نیاد حداکثر 7 روز دیگه هیوای نازمون میاد بغل مامان و باباش که حسابی چشم انتظارشن مامانی حسابی خودتو آماده کن که سرحال و قبراق بیای به دنیای ما و همه ی زندگیمون بشی دوستت داریممممممممممم ...
12 خرداد 1392

پدرم روزت مبارک ...

در تو که بازوانت خسته از کار روزمره بود و با آن بازوهای دردناک مرا در آغوش می گرفتی غم هایم را می شستی تو برای من اسطوره مقاومت، شجاعت و ایثاری تو پشتوانه محکم زندگیم هستی بودنت برایم امید است و تنها با فکر به تو زندگی را درنوردیدم و اینگونه تو مرد تاریخ ساز من شدی دوستت دارم پدر ای اسطوره خوبی و سخاوت ...
3 خرداد 1392
1